چند دقیقه خواب
امروز ظهر کیان رو هرطوری بود ساعت ۱۴/۳۰ خوابوندم۰ازاونجایی که خیلی خوابش کمه سریع ناهار خوردم وتا اومدم بخوابم ساعت شد ۱۴/۵۰ میدونستم یه چرت کوتاه میزنه پسر گل مامان۰خلاصه سریع خوابیدمو وتاچشمام روهم رفت کیان بیدار شد۰منم خودمو به خواب زدم ببینم چیکار میکنه?اول یه قل خورد رودست چپش از اونجایی که من دست راستش خوابیده بودم دو تاقل خورد وخودشو به من رسوند۰همین طوری زیر چشمی نگاش میکردم۰خلاصه هرچی حرف زدوجیغ کشید توجهی نکردم تا اینکه شروع به خوردن ساق دستم کرد۰خندم گرفت ومحکم بغلش کردم وبوسه بارونش کردم آخه نفس مامان خیلی به من وابستس یه لحظه حس کردم تو دلش داره غصه میخوره۰۰۰خدایا شکرت که همچین زندگی شیرینی رو بمن عطا کردی۰۰۰خدایا شکر...
نویسنده :
بابامهدی ومامان مهدیه
18:47